مشاهدات روزمره

ساخت وبلاگ
وقتی خیلی بچه بودم، آن موقع‌ها که خواهرهام مدرسه می‌رفتند و من نه و آن وقت‌ها که خانه‌مان حیاط داشت و جاروبرقی نداشتیم، بک روز صبح که با مامان تنها بودم و مامان داشت خانه را جارو می‌کرد، من برای اینکه گردوخاک نخورم، توی حیاط روی سکو نشسته بودم و طبق معمول خیال پردازی می‌کردم، از آن خیال‌های بی‌سروته. بکهو مادرم با هول آمد توی حیاط و وقتی من را دید که روی سکو نشسته‌ام، نفس راحتی کشید و گفت: «اینجایی؟ جایی نریا! آفرین همین جا بمون!» خب واقعیت این است که من تا آن زمان هیج وقت، حتی توی بلندپروازانه‌ترین خیالپردازی‌هایم هم فکر این که وقتی توی حیاط نشسته‌ام می‌توانم جایی دیگر هم بروم را نکرده بودم، منی که از بازی با بچه‌های همسایه و توی کوچه هم منع شده بودم. یعنی چنین اتفاقی آنقدر بزرگ بود یا آنقدر بعید بود یا آنقدر نشدنی که من حتی به آن فکر هم نمی‌کردم و نمی‌دانستم که چنین اتفاقی هم امکان افتادن دارد. اما بعد از این برخورد مامان، من که تعجب کرده بودم، با خودم فکر کردم «خب معلومه اینجام، کجا برم؟» و همین کجا برم را هم جواب دادم: «خونه خاله!». خیلی معمولی از روی سکو بلند شدم، در حیاط را باز کردم و تنهایی تا مقصدم رفتم، در زدم، سلام کردم و رفتم تو! تا بعد از ظهر که بالاخره پدر و مادرم با ناباوری من را آنجا پیدا کردند، فکرش را هم نمی کردم کار خلافی کرده باشم. آنها هم فکر نمی کردند خانه خاله را بلد باشم و فکرشان هزارجا رفته بود. بعد از آن اتفاق که نزدیک 25 سال از وقوعش می‌گذرد و هنوز با جزئیات آن را به یاد دارم، یکبار دیگر هم آن تجربه را داشتم: روزی که استاد راهنمایم، کم کاری‌ام در کامل کردن فایل پایان‌نامه و ننوشتن تقدیم و تشکر را گذاشت به حساب اینکه با زرنگی می‌خواهم بعد از نمره گرفت مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 3:26

با همه این‌ برنامه ثابت نداشتن‌ها و شکل ثابت نداشتن‌ها، من این «جمع» بودن را دوست داشتم، اینکه یک جمع کوچک بدون بزرگترِ بالای سرشان، اراده کرده بودند توی خانه‌شان هیئت بگیرند و مجلس ذکر اهل بیت داشته باشند؛ بدون اینکه بخواهند ادای روشنفکری دربیاوند یا خاص باشند. خلاصه‌اش اینکه آنها می‌خواستند توی خانه‌هایشان روضه بگیرند و اصالت را به همین می‌دادند. اینطور که من می‌دیدم آنها داشتند بنیاد یکی از آن جمع‌های باطن‌دار و تاریخ‌دار را می‌گذاشتند که می‌شد بعدها به ثمره‌هایش بالید. من این را دوست داشتم؛ همان چیزی که در هیئت دانشکده هم دیده بودمش و برای همین هم سعی می‌کردم همه جلساتشان را بروم. هیئت دانشکده البته بنا به اقتضای مخاطبان و فضای برگزاری‌اش متفاوت بود؛ اما من روضه و اشک و سینه‌زنی و دسته درآمدنش در دهه اول محرم، توی حیاط یک وجبی دانشکده را دوست داشتم. همین «جمع» بودن و همکاری در پیش بردنش، قشنگ بود. برای همین هم بود که یکبار، وقتی فکر کردم دارد مصادره می‌شود، سازمانی می‌شود یا از این شکل «هیئت»ی بودنش خارج می‌شود، یک پست بلندبالا در وبلاگم نوشتم ـ آن وقت‌ها هنوز دوره وبلاگ و وبلاگ‌نویسی بودـ و همه حرف‌هایم را زدم. مقایسه‌اش کردم با مسجد محلمان که بعد از معروف شدن و شلوغ شدن و سازمان گرفتنش، دیگر آن هیئت باصفای دل‌نشین نبود. به این نتیجه رسیده بودم برکت و قوت این جمع‌های کوچک و دغ مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 10 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:16

بچه تر که بودیم راه طولانی قم تا همدان و قروه را اگر با اتوبوس نمی‌آمدیم، با ماشین امانتی کسی یا همراه فامیل می‌آمدیم. بعداً هم که ماشین خریدیم، در این مورد چیزی عوض نشد؛ توی راه همواره یا داشتیم کاست حاج منصور و سعیدحدادیان گوش می‌دادیم، یا کاست شجریان. هنوز هم همه متن این دوتا کاست را از برم. حتی یادم هست چطور توی فراز و نشیب جاده، فراز و فرود هر آواز شجریان را فهم می‌کردم. آن وقت‌ها مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : داشتم,آرام, نویسنده : ruzmareo بازدید : 8 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 11:13

خب، دروغ چرا؟ توی خانه و خانواده و فامیل و حتی دوستان، تقریبا تنها کسی که به همه چیز نقد دارد و برای هرچیزی می‌تواند یک نقطه ضعف پیدا کند، من هستم. یعنی وقتی با پدیده ای روبرو می‌شوم که جدید است، اول اینکه کجاش ایراد دارد و چطور باید می‌بود تا بهتر باشد به ذهنم می‌رسد و این، برای بقیه افراد فامیل و خانواده که توقع داشتند با توجه به علاقه‌ای که به روانشناسی و مثبت‌اندیشی و اینطور چیزها داشتم، یک آدم درست و حسابی‌تری باشم، واقعاً غیرمنتظره است. یکبار یکی از اقوام یک حکایت فرستاد که جمله اولش با عبارت «روزی زنی زیبا...» شروع می‌شد. دیدم همه دارند در مورد پیام اصلی داستان که گوشه‌های سیاسی هم داش مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : عزیزانِ,غرغروی, نویسنده : ruzmareo بازدید : 10 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:37

خب، من همیشه رابطه‌ام با آدم‌ها در فضای مجازی، تابعی از رابطه‌ام با آنها در دنیای واقعی بوده. یعنی اینطوری که اگر کسی را بشناسم و بدانم که فلانی است و دارای یک شخصیت حقیقی است، فالو ش می‌کنم و اگر طرف غریبه باشد یا اسم مستعار داشته باشد و ازین حرف‌ها، فالوش نمی‌کنم. توی دو تا شبکه‌ای هم که پیج دارم مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 15:54

بچه تر که بودیم راه طولانی قم تا همدان و قروه را اگر با اتوبوس نمی‌آمدیم، با ماشین امانتی کسی یا همراه فامیل می‌آمدیم. بعداً هم که ماشین خریدیم، در این مورد چیزی عوض نشد؛ توی راه همواره یا داشتیم کاست حاج منصور و سعیدحدادیان گوش می‌دادیم، یا کاست شجریان. هنوز هم همه متن این دوتا کاست را از برم. حتی مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 15:54

همه نوه‌ها دیگر می‌دانستند که روابط همدم و اسمعیل تیره است. از وقتی خودشان را شناخته بودند، همین طور بود. با گذر زمان و بزرگ شدن نوه‌ها و عروس و داماد شدنشان هم، اوضاع تغییر نکرد. همدم وسواس‌های عجیب و غریبی داشت و به تمیزی حساس بود، سواد نداشت اما اهل نماز و روزه و روضه و نمازجمعه بود.اسمعیل اما، مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 15:54

یکی از تفریحات من موقع رفتن به زیارت، نشستن یک گوشه و نگاه کردن به جزئیات اطراف است، ریز شدن در افراد و اتفاقات. آن روز هم نشسته بودم دمِ ورودی خانم‌ها و داشتم به زندگی «رنگی رنگی ها» فکر می‌کردم؛ آنها که از بلور لوسترها زیر آفتاب به دنیا می‌آیند و جان می‌گیرند، روی دیوارهای مرمری و چادرهای زائران مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 15:54

در زمانه‌ای که همه چیزها جابجا، جای خودشان سفت و محکم بودند، آمد و حرف‌های جدیدی زد؛ گفت همه آنچه می‌دانید زا بریزید دور، من بهترش را دارم. گفت بیراهه می‌روید، به راه من بیایید. گفت فراموش کنید و بشکنید، من یادتان می‌دهم. گفت اشتباه می‌کنید، من صوابش را نشانتان می‌دهم... طوری همه چارچوب‌ها را ریخت مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 15:54

آن وقت‌ها که کلاس قرآن می‌رفتم، یکبار که یادم نیست تدبر در کدام سوره بود، بحث علم و عمل و توکل شد. استاد برایمان توضیح داد که توی این سوره رابطه تقوا و توکل و انجام عمل تأکید شده و نتیجه این عمل، مشمول «استغفار» خدا بودن است؛ و این، یعنی وقتی کسی تعقل و تفکر کرد، بعد برای انجام عمل توکل کرد، اثرات مشاهدات روزمره...ادامه مطلب
ما را در سایت مشاهدات روزمره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ruzmareo بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 15:54